محمد ابن عبدالله در سال ۵۷۰ میلادی در مکه به دنیا آمد. مادرش قبل از تولد او را احمد نامیده بود که پس از خوردن یک سیلی جانانه، تسلیم رضای شوهر شد و نام محمد را بر کودک هفت ماهه متولد شده اش نهاد. مادرش آمنه زن بسیار مهربانی بود و خوشرویی او در میاین قبیله قریش زبانزد خاص و عام بود به طوری که شعر معروف ” آمنه، چشم تو، جام شراب منه، آمنه اخم تو رنج و عذاب منه” در وصف او سروده شد. آمنه زن بسیار سخت کوشی بود و هر ۹ ماه در گرمای سوزان حجاز، شوهرش را در کندن گودال و چال کردن نوزادان دخترش یاری میکرد و نقل است از ابن حمال که حتی یک بار هم آخ نگفت.
نسب پدرى:عبدالله بن عبدالمطلب (عبد الکسّ قرنه) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن هوموساپینس بن اورانجوتان .در كتابهاى تاریخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) و حتی پیشتر (خاک رس مورد استفاده خدا) ثبت و ضبط شده است.
دوران کودکی: حضرت محمد تا شش سالگی در دامان مادر پرورش یافت. او بر خلاف سایر پسران قبیله قریش، عاشق عروسک بازی بود و عروسک باربی را همواره کنار خود داشتند تا اینکه یکروز عبدالله در نبود محمد این عروسک را دزدیده و آنرا مرده به گور کرد و با این کارش ضربه روحی بزرگی به محمد وارد کرد به طوریکه آن حضرت ساعتها در داخل غاری نزدیک مکه مشغول گریه و زاری بودند و در همین روزها بود که قسم خوردند که روزی این عادت بد قریش را منسوخ نمایند.
در شش سالگی زندگی حضرت محمد وارد فاز نوینی گشت. در راه بازگشت از سفر یثرب، مادر محمد برای چندمین بار از نوزاد دختری فارغ شد و خشم عبدالله را با این کارش برانگیخت به طوری که عبدالله این دفعه هم نوزاد دختر و هم آمنه را زنده به گور کرد و حضانت محمد را به حلیمه دختر عبدالله ابن حارث واگذار کرد.
ابتلای محمد به بیماری صرع:
محمد در کودکی دچار حالات غریبی میشد به طوری که دهانش کفّ کرده و دچار تشنج میشد و حرفهای نامربوط به زبان میاورد. در سن 12سالگی بود که عمويش ابو طالب او را همراهش به سفر راهزنی- تجارتی – که آن زمان در حجاز معمول بود – به شام برد . درهمين سفر در محلی به نام ” بصری ” که از نواحی شام ( سوريه فعلی ) بود ، ابو طالب به ” راهبی ” مسيحی که نام وی ” بحيرا ” بود برخورد کرد . بحيرا هنگام ملاقات محمد – کودک ده يا دوازده ساله – از روی نشانه هايی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت که اين کودک همان پيغمبر آخر الزمان است. اما پزشک یهودی که در آنجا حاضر بود به این حرف کشیش مسیحی خندید و حالات روحی غریب محمد را حاصل بیماری سرع دانست و از ابوطالب خواصت که هر ماه محمد را پیش طبیب یهودی دیگری به اسم البطروس الامپولی ببرد. این آمپول زن یهودی هر ماه سعی داشت با تزریق آمپول به درمان محمد بپردازد. محمد همواره از این دوره به عنوان دوران تلخی از زندگی یاد کرده و به خاطر همین آمپولها بود که کینه یهودیها رو به دل گرفت.
محمد در این دوران تحت تعلیم عمویش ابوطالب قرار گرفت که اهمیت زیادی برای ورزش قائل بود. محمد توانست با تلاش فراوان در رشتههای زیر به عضویت تیم ملی عربستان درآید:
رشته پرتاب چکش. در این رشته ورزشکاران موظف بودند که یک پتک آهنی رو به سمت بتهای سنگی پرت کنند و هر چه بیشتر از آنها را سرنگون کنند. محمد چنان مهارتی در این رشته کسب کرده بود که وزارت ورزش قریش، ساختمان کعبه را جهت تمرین در اختیار او قرار داد. این ورزش بعدها به اروپا راه یافته و به بتینگ (Boting) و بعدها به بولینگ (Bowling) تغییر نام داد.
شمشیر بازی: محمد در هر سه رشته شمشیربازی مهارت خاصی داشت. در رشته فلوره محمد با استفاده از نوک شمشیر چشم دشمنان (یهودیان و صاحبان اسیر شده کاروان تجاری) را از حدقه درمیاورد. در رشته سابر قادر بود که با یک ضربه، سر یک نوزاد دختر (بعدها سر یک انسان بالغ) را از بدن جدا کند. در رشته اپه نیز بارها توانسته بود خورجین یک اسب را سوراخ کرده و محتویات آنرا به سرقت برد.
تریاتلون (ورزش سه گانه):
در این ورزش، محمد پشت تپهای کمن کرده و در هنگام عبور کاروان تجاری، ابتدا سوار بر شتر تیری به سمت محافظان کاروان شلیک نمود و سپس شمشیر زنان تا قلب کاروان پیش رفته و پس از سر به نیست کردن همه مردان، بر روی زن و بچه آنان کرال سینه رفته و سپاس در میان هیاهوی قریش، به نزد عموی خود بازمیگشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر