خبرهای داغ سیاسی
- وقتی رضا شاه از قزاقخانۀ شمال به در آمد و لیاقتهای افسانهای خویش را در خدمت سرزمیناش گذاشت، تقریباً چیزی از ایران اهورائی به جا نمانده بود.
یکی از دوستان دوران جوانی ام می گفت: با رئیس جمهور شدن جیمی کارتر در
سال ۱۹۷۷، سقوط رژیم پادشاهی ایران در همین سالِ نکبتبار، و به قدرت رسیدن خمینی
و دار و دستۀ تبهکار او، من هم مانند بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک خانه و
کاشانه و میهن ام شدم. از آن تاریخ به بعد هم کارم این شده که هر روز با نگرانی،
اوضاع و احوال سیاسی «دنیا» را دنبال کنم. یعنی، علاوه بر اوضاع سیاسی
کشورم ایران، اوضاع سیاسی جهان را نیز پیگیری می کنم. در حقیقت چشم به راه
نشستهام که ببینمِ، آنهائی که لقمۀ خمینی و حکومت مذهبی شیعه را برای ما
گرفتهاند، کی به اهدافشان می رسند و دست از حمایت حکومت مذهبی حرامیانی که بر
سرنوشت ما مسلط کردهاند، بر میدارند و میگذارند ما ایرانیان خودمان تکلیفمان
را با مملکت و حکومت کشورمان روشن کنیم.
خاطرم هست! وقتی رونالد ریگان در انتخابات سالِ ۱۹۸۱ رئیس جمهور امریکا
شد، من هم مانند بسیاری از هموطنان آوارهام در کشورهای مختلف جهان، خوشحال شدم.
تصور می کردم که با روی کار آمدن ریگان، این هنرپیشۀ کابوی فیلم های وسترن امریکا،
کار خمینی و آخوندهای تبهکار هم به پایان میرسد. به همین خاطر هم چون خوشخیالانِ
دیگر، چمدانهای خود را بستم و آمادۀ بازگشت به میهن شدم. اما، خیلی زود خبر آمد
که: آقای رونالد ریگان، رئیس جمهور محبوب ما ایرانیان!! با همۀ آرتیست بازیهایش
در غرب وحشی، به سادگی فریب چرب زبانی بعضی از سیاست بازان هفت خط ایرانی را
خورده، با ارسال پیامی مودت آمیز، همراه با یک کیک شکلاتی و یک انجیل امضاء شدۀ
ریگانی، خواسته تا رشته عهد و پیمان بین خود و خمینی را تجدید و حتی محکمتر کند.».
در واقع، مقصر اصلی خود ما ایرانیان ساده دل هستیم، وگرنه میباید
یادمان مانده باشد که جناب ریگان، ریاست جمهوریش را مدیون خمینی بود که با رها
نکردن گروگانهای امریکائی، در طول مبارزات انتخاباتی بین ایشان و کارتر، سبب
پیروزی ریگان شد.
و این چنین بود که برای اولین بار پس از حادثۀ شوم بهمن ماهِ سالِ ۵۷
همۀ دلخوشیهای ایرانیان برای سرنگون ساختن جمهوری اسلامی توسط امریکا، بر باد رفت
و ناچار شدند که چمدانهایشان را از نو باز کنند و منتظر بمانند که هشت سال دورۀ
ریاست جمهوری این کابوی امریکائی به پایان برسد.
در سال ۱۹۸۹ نوبت به جورج بوش اول رسید. هممیهنان خیالپردازِ ما، این
بار، آمدن او را به فال نیک گرفتند و دل به او خوش کردند. شادیها و دستافشانیها
نمودند که این بار کار آخوندها تمام است. زیرا کسی رئیس جمهور امریکا شده که علاوه
بر هشت سال معاون رئیس جمهور بودنش، رئیس سازمان CIA هم بود و با زد و بندهای
آنچنانی آشنائی کامل دارد. از این رو، از نو چمدانها بسته شد و خوش خیالان آمادۀ
بازگشت شدند، بیآن که به یادشان بیاید که در انتخابات سالِ ۱۹۸۱، میان ریگان و
کارتر، همین آقای جورج بوش بود که در پاریس و نمایندهاش در مادرید با شیخ مهدی
کروبی نمایندۀ خمینی، نشستند و گفتند و قرار گذاشتند که گروگانهای آمریکا را پیش
از پایان انتخابات، آزاد نکنند و در عوض با برنده شدن ریگان، ایشان کلیه
نیازمندیهای ایران را بر آورد. و دیدیم که ریگان در انتخابات سالِ ۱۹۸۱ برنده شد و
جورج بوش اول به معاونت او انتخاب گردید. خوشبختانه دوران ریاست جمهوری جورج بوش
اول بیش از چهار سال طول نکشید و ایرانیان سرخورده این بار، فقط چهار سال حرص و
جوش خوردند.
در سال ۱۹۹۳بیل کلینتون وارد کاخ سفید شد و ایرانیان که دمکراتها را
مسبب بدبختی خود می دانستند، نه تنها شادی نکردند، بلکه به سکوت درد آلود خود پناه
بردند و در تمام مدت ریاست جمهوری او، ناعلاج دندان روی جگر گذاشتند و منتظر رئیس
جمهور بعدی ماندند.
سال ۲۰۰۱ فرا رسید و جرج دبلیو بوش، پسر جورج بوش اول به عنوان چهل و
سومین رئیس جمهور امریکا به کاخ سفید رفت. شادی هموطنان ما با حضور او در کاخ سفید
با پیش آمد حادثۀ ۱۱ سپتامبر سالِ ۲۰۰۱ به اوج خود رسید. با این که در بین افرادی
که حادثۀ ۱۱ سپتامبر را به وجود آورده بودند، هیچ فرد ایرانی حضور و دخالت نداشت،
با این حال، هموطنان ما دلشان را خوش کردند که ممکن است پر قیچی عواقب این حادثه،
دامان ایران را هم بگیرد، که متاسفانه یا خوشبختانه نگرفت و هشت سال زمامداری
ایشان با حمله به افغانستان و عراق و مصیبتی که برسر این دو کشور آورد، سپری شد.
بی آن که گرهای از کار فرو بسته ایرانیان گشوده شود.
سال ۲۰۰۹ نوبت به باراک حسین اوباما رسید. تکلیف ایرانیان وطن باخته با
حسین اوباما روشن بود. نخست این که وی از حزب دمکرات بود که لقمۀ رژیم آخوندی را
آنها برای ایران گرفته بودند. دیگر این که طرف، هم تبار مسلمانی داشت و نام
قهرمان مذهبی ما شیعیان (حسین) را یدک میکشید، و هم رنگ و روی افریقائیهای
ستمدیده را داشت که مانند ما مسلمانان شیعه مذهب جز خداوند بخشنده مهربان، حامی و
پشتیبان دیگری ندارند. از این رو، از آمدن او، ما ایرانیان چندان شاد نشدیم و به
انتظار پایان کارش نشستیم، تا این که هشت سال او هم به پایان رسید.
در سال ۲۰۱۷ زد و بار دیگر جمهوری خواهان عزیز ما ایرانیان!! به پیروزی
رسیدند و آن هم چه پیروزی دلگرم کنندهای! کسی رئیس جمهور امریکا شد که از روز
نخست شمشیرش را در رویاروئی با اسلام و مسلمانی، آن هم اسلام و مسلمانی ایرانیان
از رو بسته بود و به نظر میرسید، تعارفی هم با هیچ کس نداشت.
شادی و شعف هممیهنان ما، به ویژه آنهائی که چهل سال تمام عمر خود را
به امید پیدا شدن یک کاوه، حتی کاوۀ امریکائی تبار سپری کرده بودند، به اوج خود
رسید. در پی انتخاب دونالد ترامپ که هموطنان شوخ طبع ما به او لقب «ترامپ
شیردل» داده بودند، و او را همان کاوۀ رویاهای ساده لوحانۀ خود میپنداشتند،
بسیاری برایش هورا کشیدند و جیغ و داد راه انداختند. بسیاری هم پیدا شدن این
قهرمان اسطورهای ایرانیان را که بر حسب تصادف در امریکا پا به عرصۀ وجود گذاشته
است را به فال نیک گرفتند و به هم شادباش گفتند و در ثنای او شعرهای حماسی سرودند،
با این تصور که ترامپ شیردل، کاوۀ اسطورهای امریکا تبار ما، میخواهد سر ضحاک
زمانۀ ایرانیان را به سنگ بکوبد و مردم و مملکت ایران را از بند زنجیر اسارت آزاد
سازد. آنهم به همان شیوهای که هلاکوخان مغول، خلیفه عباسی را در نمد مالید که نه
تنها جان او را گرفت، بلکه خلافت چند صد سالۀ ایل و تبار پیغمبر اسلام را هم از سر
مردم ایران کم کرد.
از عجایب روزگار و بخت خوش ما ایرانیان، کاوۀ زمانۀ ما را کسانی مانند
جان بولتون دلاور و رودی جولیانی قهرمان و مایک پومپئوی سلحشور همراهی میکنند که
هر یک از این شوالیهها در زمان و مکان خود یک کاوۀ تمام عیار محسوب میشوند.
در این میان، هموطنان ما در ایران نیز تحت تاثیر هیجانات ایرانیان
برونمرزی، به جنب و جوش افتادند، به خیابانها آمدند و با شهامت تمام، همۀ
گردانندگان حکومت را به باد انتقاد گرفتند. بسیاری از این مبارزین کتک خوردند،
زخمی شدند، دستگیر گردیدند و به زندان افتادند و تعدادی هم جان باختند، به این
امید که مبادا در همآهنگی با هموطنان خارج نشین خود کوتاهی کرده باشند.
تا این که به مصداق مثل معروف «کوه موش زائید!». پیام جناب دونالد
ترامپ شیردل، کاوۀ امریکائی ما ایرانیان، به گوش همۀ جهانیان، به خصوص ما ایرانیان
دلخوش شده رسید که جنابشان فرمودند: «قصد ما سرنگونی رژیم ایران نیست، بلکه
میخواهیم آنها رفتارشان را تغییر بدهند!!». یعنی حرف ما را گوش کنند!
مطیع ما باشند! هر کاری میکنند، با اجازه و با دستور ما باشد! و.... در پی آن هم
فرمودند:
«ما حاضریم بدون هیچ پیش شرطی با آنان به
گفتوگو بنشینیم!». یعنی بگوییم! بخندیم! شوخی کنیم! عکس یادگاری
بگیریم! مصاحبه کنیم! درست به همان شکلی که با رهبر کره شمالی نشستیم و گفتیم و
برخاستیم. و بقیۀ قضایا.»
عجیبتر از همه این که جان بولتون دلاور که در پاریس وعدۀ دیدار سال
آینده خود را در مجلس نمایشی مجاهدین، به تهران موکول کرده بود، از گفتۀ خود عدول
کرد و پا به پای رئیس جمهورش را تغییر بدهد! و...».
آقای مایک پومپئو سلحشور نیز که با دوازده مادۀ خود، جمهوری اسلامی را
به چوب بسته بود و قصد تازیانه زدنش را داشت، عقبگرد قهرمانانهای فرمود و کوتاه
آمد و ایشان هم حرف ترامپ و بولتون را تکرار کرد و عجالتاً و به دور از چشمان
نگران نیکی هیلی، سفیر امریکا در سازمان ملل از خیر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی
درگذشت!
*
چهل سال اقامت و نظارت بر تحولات سیاسی دنیای به اصطلاح آزاد و دیدن
هفت رئیس جمهور آمریکا که هر یک به یکی از دو حزب دمکرات و جمهوریخواه این کشور
تعلق داشتند، هنوز ما ایرانیان را از خواب بیدار نکرده و نتوانستهایم با
واقعیتهای پشت پردۀ سیاست کشورهای غربی آشنا شویم.
دوستم میگفت: در این میان، از آن دسته از ایرانیانی که خود را مفسران
اخبار و تحلیلگران مسائل سیاسی ایران و جهان قلمداد میکنند، حتی آنهائی که در این
زمینهها، کرسی استادی دانشگاه را هم یدک میکشند، تعجب میکنم که اطلاع درستی از
اوضاع و احوال سیاسی جهان ندارند و قادر نیستند، یک تحلیل درست از حوادث و وقایع
سیاسی جهان و کشورشان را به هموطنان خود بدهند!
به عنوان نمونه در رابطه با دونالد ترامپ که بسیاری از ایرانیان مفتون
او شدهاند و انتظار دارند که او سر ضحاک زمانۀ ایرانیان را به سنگ بکوبد، هیچ
شناخت درستی از این مرد ندارند و نمیدانند که او به دنبال چیست؟ در حالی که اگر وی
را میشناختند و با روحیۀ او، به خصوص آن بخشی که به کاسبکاری ذاتیاش ارتباط پیدا
میکند، آشنا بودند، به سادگی فریب بازیهای او را نمیخوردند و ترامپ را هم به غلط،
مانند خمینی با آدرس اشتباهی به خورد مردم نا آگاه و ناعلاج ایران نمیدادند.
عجیب تر از همه این که ایرانیانی که در خارج از کشور، تریبون رسانهها
را در اختیار دارند، با این که دونالد ترامپ، چندی قبل رسماً، صراحتاً و علناً
اعلام کرد که در نظر دارد پیمان «ناتو عربی» را در برابر
زیاده خواهی و تهدیدهای جمهوری اسلامی، با دولتهای کشورهای نفت خیز عربی تشکیل
دهد! هیچ یک از مفسران و تحلیلگران سیاسی رسانههای مختلف ایرانی، واکنشی از خود
بروز ندادند، و نگفتند که: ناتوی عربی، به منظور رویاروئی با زیاده خواهی و تهدیدهای
ایران، یعنی چه!؟
اگر قصد آقای ترامپ سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی است، چه احتیاجی به بر
پائی پیمان ناتوی عربی دارد!؟ تشکیل سازمانی شبیه سازمان پیمان ناتو، نیاز به
برنامه ریزی، طراحی، سازماندهی، تشکیل سپاه و آموزش و به خصوص «مسلح
کردن» کشورهای عضو ناتوی عربی دارد!
ناتوی عربی، کار یک روز و دو روز و یک سال و دو سال نیست! به عبارت
دیگر، لازمۀ تشکیل یک سازمانی شبیه پیمان ناتو که برای رویاروئی با تهدید شوروی
سابق طراحی شده بود، وجود یک دشمن مقتدر قهاری است که باید به گونهای خاص مهار
گردد و از صحنه خارج شود. در حالی که دشمن اعراب، دشمنی است که تهدیدهایش «اصفهانی
مآب» است، یعنی تمام تهدیدهایش در این جمله خلاصه میشود که «فحش بدهند و فحش
بستونند». از این رو، باید جمهوری اسلامی آخوندها باشد که بتوانند به این و آن فحش
بدهند، تهدید کنند تا بشود نام دشمن بر آن نهاد و اعراب را برای رو در روئی با آن
متحد و مسلح و سرکیسه کرد.
بنابراین، ما ایرانیان باید بدانیم که اگر دلمان را به امریکا و یا هر
کشور دیگر خوش کنیم که بیایند و ما را از دست رژیم آخوندها نجات دهند، سخت در
اشتباه هستیم. چنان که در طول چهل سال گذشته همین اشتباه را کردیم و همۀ وقت و
انرژی خود را به هدر دادیم. در حالی که به وضوح مشخص بود که رژیم آخوندها را،
کشورهایی که برای ما تدارک دیده و برپا و مستقر کرده¬اند، همان کشورها هم در تمام
این مدت این فرزند خلف خود را حفاظت و حراست کرده¬اند.
آمریکا، اتحادیه اروپا، اسرائیل، روسیه، چین و بسیاری دیگر از کشورهای
جهان، به لولوی سر خرمنی، به نام جمهوری اسلامی، برای داشتن بازار و پول کشورهای
نفت خیز خاور میانه نیاز دارند و به همین منظور هم این کشورها، با همۀ بدکرداریهای
«ظاهری» جمهوری اسلامی، نمیگذارند این رژیم شیرده سرنگون
شود. پس، ما ایرانیان باید هوشیار باشیم و با هوشیاری، بنشینیم، بیندیشیم و ببینیم
با این اوضاع و احوال چه باید بکنیم!!؟....
آنچه مسلم است، مردم ایران هیچ مشکلی با غرب، به ویژه امریکا و حتی
اسرائیل ندارند. مشکل امریکا و اسرائیل و دیگران هم با جمهوری اسلامی، ربطی به ملت
ایران ندارد. در حقیقت این جمهوری اسلامی برآمده از انقلابی است که غرب و شرق به
اتفاق، برای ما ایرانیان برپا کردهاند. حکومتی که چهل سال تمام از یک سو مشغول
ویران کردن ایران و غارت و چپاول ثروتهای ملی ماست. و از سوی دیگر به بهانه اسلام
و شیعیگری و صدور انقلاب به کشورهای دیگر، رابطه کشور و ملت ما را با همۀ کشورها
و ملتهای جهان به مشکل انداخته است.
اگر ما بتوانیم این حکومت نکبتبار را براندازیم، هم مشکلات مملکت و
ملت ما به پایان میرسد و هم مشکلات دیگران با ما برطرف میشود. در راستای برچیدن
بساط حکومت مذهبی آخوندها نیز، ما باید به توان و همت خود تکیه کنیم و اگر بخواهیم
به امید این کشور و آن کشور بنشینیم و یا در انتظار این رئیس جمهور و آن رئیس
جمهور فلان کشور باشیم، سرنوشتمان همان خواهد شد که در چهل سال گذشته تجربه
کردهایم.
**
با این وضع است که این پرسش را تکرار میکنیم که: چه باید بکنیم؟ آیا
باید جامۀ ماتم به تن کنیم که چرا رهبران آمریکا به دلخواه ما عمل نکردهاند؟
بیآن که توجه داشته باشیم که آنان و سران کشورهای دیگر، رهبران سرزمین خویشند و
در چهار چوب مصالح ملت خویش عمل میکنند. بنابراین نباید به امید آنها نشست و در
انتظار کمک آنها بود.
با نگاهی گذرا به تاریخ پر فراز و نشیب کشورمان، میبینیم که ما در طول
تاریخ تجربههای تلختری داشتهایم. عربهائی که به سرزمین ما تاختند، بسیار
بیرحمتر بودند و تشنۀ غارت و چپاول و گرسنه. اما بابکها و مازیارها چشم عنایت به
رُم و چین ندوختند. شعلۀ مقاومت را سرکش و زنده نگاهداشتند تا یعقوب لیث به پا
خیزد.
جمهوری اسلامی اولین تجربه ما در حکمرانی بیعرضگان دینی در کشورمان
نیست. نابسامانیهائی که شاه سلطان حسین با حکومت مذهبی به وجود آورده بود، در
تاریخ را به روی ما نبست. نادرشاهی به پا خاست و پنجرههای نجات کشورمان را گشود.
وقتی رضا شاه از قزاقخانۀ شمال به در آمد و لیاقتهای افسانهای خویش
را در خدمت سرزمیناش گذاشت، تقریباً چیزی از ایران اهورائی به جا نمانده بود.
به باور من، این بار نیز دیر یا زود دست سرنوشت به یاری ما خواهد آمد و
فرزندان غیور این آب و خاک، کشور و ملت ما را از این وضع اسفبار کنونی رها خواهند
ساخت و با سرافرازی به جهانیان نشان خواهند داد که این ملت سرفراز تاریخ، نامیرا
بوده و نامیرا هم خواهد ماند!
امیدمان را به خودمان و به جوانان کشورمان ببندیم و مطمئن باشیم که از
این مهلکه نیز پیروز و سرفراز بیرون خواهیم آمد.مطمئن باشیم!!
هوشنگ معین زاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر